شکوفه های خرد

ارائه تلفیقی از فرهنگ وادبیات فارسی و عرفان ناب محمدی (ص)

شکوفه های خرد

ارائه تلفیقی از فرهنگ وادبیات فارسی و عرفان ناب محمدی (ص)

۲۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

یکی از حکایت های مولانا، حکایتی است از شناخت حضرت حق در بین ما آدمیان. هرکس با نگاهی او را می بیند. یکی با عقل می جوید او را یکی با چشم و یکی با دل و همه چون صیقل دهند روح را، روشن کنند دل را بینند او را . و باور خواهند داشت که خدا یکی است و همه راه مقصود پیموده اند. اما در طی طریق، هر کس تصویر و تصوری دارد در خیال خود از او که حقیقت مطلق است. مولانا این پیر جان آگاه بلخ در قالب داستانی بسیار لطیف و شیرین این اختلاف نظر را بازگوکرده است.

داستان از این قرار است:

شهری بود که مردمش اصلاً فیل ندیده بودند، از هند فیلی آوردند و به خانه تاریکی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت کردند. مردم در تاریکی نمی توانستند فیل را با چشم ببینید. ناچار بودند با دست آن را لمس کنند. کسی که دستش به خرطوم فیل رسید. گفت: فیل مانند یک ناودان بزرگ است.

دیگری که گوش فیل را با دست گرفت گفت: فیل مثل بادبزن است. یکی بر پای فیل دست کشید و گفت: فیل مثل ستون است و شخصی دیگر پشت فیل را با دست لمس کرد و فکر کرد که فیل مانند تختخواب است. آنها وقتی نام فیل را می شنیدند هر کدام گمان میکردند که فیل همان است که تصور کرده اند. فهم و تصور آنها از فیل مختلف و سخنانشان نیز متفاوت بود.

 

خلاصه ای از شعر این حکایت (از مولوی) :

 

فیل اندر خانه ی تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همی شد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکی اش کف می بسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن بر او چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن می کرد هرجا می شنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
چشم حس همچون کف دستست و بس
نیست کف را بر همه او دسترس

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

پاداش معلم

ﺷﺨﺼﻰ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻯ ﺗﺎﺳﻴﺲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻮﺩ. 

ﺭﻭﺯﻯ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ﻉ) ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻭﻯ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠّﻪ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺖ.

ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﮔﺸﺖ ,ﺁﻳﻪ ﺭﺍ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 

ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ﻉ) ﻫﺪﺍﻳﺎﻯ ﺯﻳﺎﺩﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﻠﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﺷﮕﻔﺘﻰ ﻋﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﺮﺩﻳﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻧﺪ: ﺁﻳﺎ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺑﻪ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﻭﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻳﻚ ﺁﻳﻪ , ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻌﻠﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻯ؟! 

ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺮﺍﺑﺮﻯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺁﻧﭽﻪ ﻛﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﻡ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ.

ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺍﺭﺯﺵ ﻭﺍﻟﺎﻯ ﻣﻌﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻣﻰ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﭘﻴﺮﻭﺍﻥ ﺧﻮﺩﮔﻮﺷﺰﺩ ﻧﻤﻮﺩ.


ﺗﻔﺴﻴﺮ ﺑﺮﻫﺎﻥ , ﺝ 1, ﺹ 43 , ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ , ﺝ 1, ﺹ 71.

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

ای عزیز

در بند آن مباش که علم و حکمت بسیار خوانی و خود را عالِم و حکیم نام نهی، و در بند آن مباش که طاعت و عبادت بسیار کنی و خود را عابد و شیخ نام کنی، که اینها همه بلا و عذاب سخت است. از علم و حکمت بقدر ضرورت کفایت کن، و آنچه نافع است به‌دست آر و از طاعت و عبادت به‌قدر ضرورت بسنده کن و آنچه ما لابد است بجای آر و در بند آن باش که بعد از شناخت خدای، طهارت نفس حاصل کنی و بی‌آزار و راحت‌رسان شوی، که نجات آدمی در این است.


انسان کامل

شیخ عزیزالدین نسفی

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

وَسِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا ۖ حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ


و متقیان خدا ترس را فوج فوج به سوی بهشت برند تا چون بدانجا رسند و همه درهای بهشت (به رویشان به احترام) بگشایند و خازنان بهشتی (به تهنیت) گویند: سلام بر شما باد (خوشا به حال شما) که چه خوش عیش ابدی نصیب شما گردید حالی در این بهشت ابد در آیید و جاودان متنعّم باشید


سوره مبارکه زمر آیه ۷۳


  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

حضرت ‌‌‌‌‌‌‌امام سجاد علیه السلام :

‌‌

منتظران ظهور امام مهدى(ع) برترینِ اهل هر زمان‏اند.

بحارالأنوار(ط-بیروت) ج52 ، ص 122


مثبت اندیشی

بہ معنای انکار مشکلات 

و بدی ها نیست.

بلکہ توجہ نکردن بہ آنهاست

بہ هرچیزی فکر کنی ارتعاش 

آن را جذب خواهی کرد

 پس نیک ‌اندیش باش

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

علامه حسنزاده


نیت بد هر چند به مرحله عمل نرسد و از جنبه فقهی کیفر نداشته باشد و تعزیر و حد برآن مترتب نشود، در روح و جان اثر می گذارد، نیت بد انسان را تیره میکند.

پندهای حکیمانه


فی الجمله ترا یک سخن بگویم: این مردمان به نفاق خوش دل می‌شوند، و به راستی غمگین می‌شوند. او را گفتم تو مرد بزرگی، و در عصر یگانه‌ای؛ خوش دل شد و دست من گرفت و گفت مشتاق بودم و مقصر بودم.

و پارسال با او راستی گفتم؛ خصم من شد و دشمن شد. عجب نیست این؟!

با مردمان بنفاق می‌باید زیست، تا در میان ایشان با خوشی باشی،

همین که راستی آغاز کردی به کوه و بیابان برون می‌باید رفت که میان خلق راه نیست.

شمس تبریزی



  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

مناجات

فرازی کوتاه از مناجات امام سجاد علیه السلام 


به نام خداوند بخشندهی مهربان، 

ای خدای من کیست که حلاوت محبت تو را چشید و دیگری را به جای تو برگزید؟ 

و کیست که به قرب تو انس گرفت و خواست از تو روی (به دیگری) گرداند؟


ای خدای من ما را از کسانی قرار ده که آنها را برای قرب و ولایت خود برگزیدی 

و برای دوستی و محبت خود (از آلودگیها) پاکشان گردانیدی 

و به دیدار خود شائق نمودی 

و به قضای خویش راضی گردانیدی 

و نعمت نظر به روی خود را بدانها بخشیدی 

و آنها را به رضای خود نوازش نمودی 

و از دوری و قهر خود پناهشان دادی 

و در جوار خود در محل صدق و راستی جایشان بخشیدی 

و به معرفت خویش اختصاصشان دادی


به فضل و کرمت ای مهربانترین مهربانان

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

شیخ ابوالحسن خرقانی مردی بزرگ بود و در عهد سلطان محمود. حکایت شیخ کردند، به خدمت او بیامد،به نیاز،شیخ او را التفات زیادی نکرد 

گفت :«شما به نظاره سلطان بیرون نیامدید؟»

«گفت ما به خدمت مشاهده سلطان عرش و سلطان تحقیق بودیم،نرسیدیم به آن..»


آری ، اگر شاهی باشد و او را آن معنی باشد،سخت نیکو. چوب را حرمت برای میوه باشد، چون میوه نباشد ،سوختن را شاید..صورت نیکوست ،چون معنی با آن یار باشد..»


شمس الدین تبریزی



  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

مولایمان حضرت امام صادق

علیه السلام فرمودند: 





آزاری که قائم ما به هنگام قیام خویش از جاهلان آخرالزمان می بیند شدیدتر است از آزاری که پیامبر صلی الله علیه وآله از مردم جاهلیّت دید.

گفتم این چگونه می شود؟

فرمودند:

پیامبر به میان مردم آمد در حالی که ایشان سنگ و صخره و چوب و تخته های تراشیده را می پرستیدند، و قائم ما که قیام کند مردمان همه از کتاب خدا برای وی دلیل می آورند و آیه های قرآن را تأویل و توجیه می کنند.

 

إنّ قآئمنا إذا قام استقبل من جهلة الناس أشدّ ممّا استقبله رسول الله من جهّال الجاهلیّه، قلت: و کیف ذلک؟ قال: إنّ رسول الله (ص) أتی الناس و هم یعبدون الحجارة و الصخور والعیدان و الخشب المنحوتة، و أنّ قآئمنا إذا قام أتی الناس و کلّهم یتأوّل علیه کتاب الله و یحتجّ علیه به...




 کتاب الغیبه للنعمانی ص ۲۹۷

ا

امیرالمومنینامام علی(ع):


بدانید آنان که در زمان غیبت حجت خدا در دین خود ثابت مانده و به خاطر طول مدت غیبت منکرش نشوند، روز قیامت با من هم درجه خواهند بود.


بحارالانوار- ج51



@piruza


  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰


ای خطه ایران مهین، ای وطن من

ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من


دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست

ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من


تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن

هرگز نشود خالی، از دل مهن من


دردا و دریغا که چنان گشتی بی برگ

کز بافته خویش نداری کفن من


امروز همی گویم با محنت بسیار

دردا و دریغا وطن من، وطن من


#محمدتقی_بهار



آن یار کز او خانه ما جای پری بود

سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود


دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش

بیچاره ندانست که یارش سفری بود


تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد

تا بود فلک شیوه او پرده دری بود


منظور خردمند من آن ماه که او را

با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود


از چنگ منش اختر بدمهر به در برد

آری چه کنم دولت دور قمری بود


عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را

در مملکت حسن سر تاجوری بود


اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت

باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود


خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین

افسوس که آن گنج روان رهگذری بود


خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را

با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود


هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود


حافظ


بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند

که به بالای چمان از بن و بیخم برکند


حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا

که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند


هیچ رویی نشود آینه حجله بخت

مگر آن روی که مالند در آن سم سمند


گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باش

صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند


مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد

شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند


من خاکی که از این در نتوانم برخاست

از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند


باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ

زان که دیوانه همان به که بود اندر بند


حافظ


سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند


به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند


به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند


سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند


ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند


دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند


چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند


در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند


حافظ


  • فیروزه فلاح نیک