شکوفه های خرد

ارائه تلفیقی از فرهنگ وادبیات فارسی و عرفان ناب محمدی (ص)

شکوفه های خرد

ارائه تلفیقی از فرهنگ وادبیات فارسی و عرفان ناب محمدی (ص)

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تمثیل داستان پروانه ی عطار 


شبی چند پروانه،دورهم جمع وخواستار دیدار شمع شده.ومیخواهندیکی از آنهااز معشوق وصف وخبراورابیاورد. یکی ازپروانه هابرخاسته درفضای قصر بدنبال نور ونشانه های شمع میگردد.ازدور نوری ازشمع رامیبیند وبر میگردد وبه اندازه درک وفهم خودش شروع به وصف شمع میکند...پروانه ای اورانقدومیگوید :که با این توصیفات معلوم میشود توهیچ فهم وآگاهی درباره معشوق نداری . 


پروانه ی دیگری برمیخیزد وخود را از دورلحظه ای برشمع میزند.وپرزنان در نورشمع غرق میشود. ولی حرارت ونور شمع راطاقت نیآورده وبلافاصله برمیگردد.بعداز بازگشت شروع به گفتن این وصال میکند.و رازهایی را بازگو میکند ..پروانه ی ناقد میگوید:که این پروانه نیز،مانند آن یکی خبرو نشان درستی ازمعشوق ندارد.یکی دیگراز پروانه ها،در حالیکه عشق به معشوق اورا مست وازخودبیخود کرده بود خود را به شمع رساند .با شور و اشتیاق مستقیما خود را بر آتش شمع زد.دو بال خود را بر گردن شمع انداخت درحالیکه ازسوختن جسمش بی خبر بود و عاشقانه شمع را در آغوش کشید تا آنگاه که شعله شمع  سر تا پای او رافرا گرفت.بال و پرش سوخت و هم رنگ شعله شمع شد . 

 پروانه ناقدوقتی او را از دور دید که شمع او را با نورش هم رنگ خود کرده است ،گفت: فقط این پروانه ، شمع را شناخت .آن کسیکه درراه عشق هیچ اثری ازاوباقی نماند،عاشق حقیقی اوست .


سعدی فرموده:

ای مرغ سحر ،عشق  زپروانه بیاموز 

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد 

این مدعیان در  طلبش بی خبرانند 

آن را که خبر شد ، خبری باز نیامد

 

نمادهای بکار رفته دراین تمثیل :

پروانه اول ودوم :زاهدان دروغین 

پروانه سوم:عاشق حقیقی

شمع :معشوق حقیقی(خداوند)

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

صورت عاشقی

"عاشق در عشق بدان پایه میرسد، که از سر مراد و خواهش خود بر می خیزد ،

وچشم بر فرمان معشوق 

می گمارد...

پس هرگاه اراده جانان آن باشد که داغ هجر و فراق بر جان وی نهد ، او در آن سوزش ، همه سازش بیند و از آن درد همه لذت می یابد.... 

و آن چیز بر جان وی خوشتر است که معشوق خوش دارد ،

علاوه بر انکه جفا با دوست کنند و کسی که پیوند محبت ندارد، نسبت بدو هرگز جفا روا ندارند..."



"صورت عاشقی همه در ذوبان و سوختن است بی خویش،

و صورت معشوقی همه کشیدن است بی کوشش"


💥عبهر العاشقین

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

دوستی خدا


ارشاد القلوب: 

حکایت شده است که نوجوانى که هنوز به سنّ بلوغ نرسیده بود، به پیامبر صلى اللّه علیه و آله سلام کرد و از خوش‏حالىِ دیدن ایشان، چهره‏ اش گشاده گشت و لبخند زد. پیامبر صلى اللّه علیه و آله به او فرمود:" اى جوان! مرا دوست دارى؟".

گفت: اى پیامبر خدا! به خدا سوگند، آرى! فرمود:" همچون چشمانت؟".

گفت: بیشتر.

فرمود:" همچون پدرت؟".

گفت: بیشتر.

فرمود:" همچون مادرت؟".

گفت: بیشتر.

فرمود:" همچون خودت؟".

گفت: اى پیامبر خدا! به خدا سوگند، بیشتر.

فرمود:" همچون پروردگارت؟".

گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پیامبر خدا! که این مقام، نه براى توست و نه دیگرى. در حقیقت، تو را براى دوستىِ خدا، دوست مى‏ دارم.

در این هنگام، پیامبر صلى اللّه علیه و آله به همراهان خود روى کرد و فرمود:

" این گونه باشید. خدا را به سبب احسان و نیکى ‏اش به شما، دوست بدارید و مرا براى دوستى خدا، دوست بدارید".

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

عقل و حیا


 ۱_شخصى از امام ششم علیه السلام پرسید عقل چیست؟ فرمود چیزیست که به وسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید آن شخص گوید: گفتم پس آنچه معاویه داشت چه بود؟ فرمود: آن نیرنگست، آن شیطنت است، آن نمایش عقل را دارد ولى عقل نیست.


 ۲_حسن بن جهم گوید: از امام رضا علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: دوست هر انسانى عقل او است و دشمن او جهلش.


اصول کافی، جلد اول، کتاب عقل و جهل (شامل ۳۴ حدیث)


۳ - امام باقر علیه السّلام فرماید: چون خدا عقل را آفرید از او بازپرسى کرده به او گفت پیش آى پیش آمد، گفت بازگرد، بازگشت، فرمود بعزت و جلالم سوگند مخلوقى که از تو بپیشم محبوبتر باشد نیافریدم و ترا تنها بکسانى که دوستشان دارم بطور کامل دادم. همانا امر و نهى کیفر و پاداشم متوجه تو است.


شرح- مراد بعقل چنانچه از جمیع روایات این باب استفاده مى‌شود همان قوه تشخیص و ادراک و وادارکننده انسان به نیکى و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد می‌باشد چنانچه در روایت سوم عقل وسیله پرستش خدا و بدست آوردن بهشت معرفى شده و در حدیث چهارم  ٧۵  خاصیت و اثر آن بنام لشکر عقل توضیح داده شده است پس عاقل کامل کسى است که آن اثر در او باشد، و مراد به پیش آمدن و بازگشتن عقل اینست که این موجود در برابر اوامر و نواهى خالقش کاملا منقاد و مطیع است و جمله آخر حدیث در روایات دیگر توضیح داده مى‌شود که کیفر پاداش مردم در روز جزا بمقدار عقل ایشانست.


۴  - اصبغ بن نباته از على علیه السلام روایت می‌کند که جبرئیل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم من مأمور شده‌ام که ترا در انتخاب یکى از سه چیز مخیر سازم پس یکى را برگزین و دوتا را واگذار. آدم گفت چیست آن سه چیز؟ گفت: عقل و حیا و دین آدم گفت عقل را برگزیدم، جبرئیل بحیا و دین گفت شما بازگردید و او را واگذارید، آن دو گفتند اى جبرئیل ما مأموریم هرجا که عقل باشد با او باشیم. گفت خود دانید و بالا رفت.


شرح- از مجموع این روایت چنین استفاده مى‌شود که عقل باحیا و دین لازم و ملزومند و از یک دیگر جدا نشوند پس خداوند بهر کس عقل عنایت کند حیا و دین هم عنایت کرده است و کسیرا که باحیا و متدین یافتیم باید او را عاقل هم بدانیم.

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

در طلب روزی


الإمام علیّ علیه السلام  :

کانَ فیما وَعَظَ بِهِ لُقمانُ ابنَهُ أن قالَ لَهُ : یا بُنَیَّ ، لِیَعتَبِر مَن قَصُرَ یَقینُهُ وضَعُفَت نِیَّتُهُ فی طَلَبِ الرِّزقِ ، إنَّ اللّه َ تَبارَکَ وتَعالى خَلَقَهُ فی ثَلاثَةِ أحوالٍ مِن أمرِهِ ، وآتاهُ رِزقَهُ ، ولَم یَکُن لَهُ فی واحِدَةٍ مِنها کَسبٌ ولا حیلَةٌ ، إنَّ اللّه َ تَبارَکَ وتَعالى سَیَرزُقُهُ فِی الحالِ الرّابِعَةِ .  أمّا أوَّلُ ذلِکَ فَإِنَّهُ کانَ فی رَحِمِ اُمِّهِ یَرزُقُهُ هُناکَ فی قَرارٍ مَکینٍ حَیثُ لا یُؤذیهِ حَرٌّ ولا بَردٌ ، ثُمَّ أخرَجَهُ مِن ذلِکَ وأجرى لَهُ رِزقاً مِن لَبَنِ اُمِّهِ یَکفیهِ بِهِ ویُرَبّیهِ ویَنعَشُهُ مِن غَیرِ حَولٍ بِهِ ولا قُوَّةٍ ، ثُمَّ فُطِمَ مِن ذلِکَ فَأَجرى لَهُ رِزقاً مِن کَسبِ أبَوَیهِ بِرَأفَةٍ ورَحمَةٍ لَهُ مِن قُلوبِهِما ، لا یَملِکانِ غَیرَ ذلِکَ حَتّى أنَّهُما یُؤثِرانِهِ عَلى أنفُسِهِما فی أحوالٍ کَثیرَةٍ حَتّى إذا کَبِرَ وعَقَلَ وَاکتَسَبَ لِنَفسِهِ ضاقَ بِهِ أمرُهُ ، وظَنَّ الظُّنونَ بِرَبِّهِ ، وجَحَدَ الحُقوقَ فی مالِهِ ، وقَتَّرَ عَلى نَفسِهِ وعِیالِهِ مَخافَةَ إقتارِ رِزقٍ وسوءَ یَقینٍ بِالخَلَفِ مِنَ اللّه ِ تَبارَکَ وتَعالى فِی العاجِلِ  وَالآجِلِ ، فَبِئسَ العَبدُ هذا یا بُنَیَّ . 

امام على علیه السلام 

 ـ  در بیان موعظه هاى لقمان علیه السلام  به پسرش  ـ  : اى پسرم! کسى که یقینش کم شده و نیّتش در طلبِ روزى ضعیف گشته ، [باید بداند که] خداوند ـ تبارک و تعالى ـ به اراده خود، او را در سه حالتْ آفریده و به او روزى داده است ، که در هیچ یک از آن [حالت]ها کارى از دست او بر نمى آمد. [بنابر این، او باید بداند که ]خداوند ـ تبارک و تعالى ـ او را در حالت چهارم نیز روزى مى دهد .  حالت اوّل، این است که او در رحم مادرش بود و خداوند عز و جل او را در جایى استوار، روزى رساند ، به طورى که گرما و سرما اذیّتش نکرد. سپس [در حالت دوم] او را از آن جا بیرون آورد و روزىِ او را از راه شیر مادرش جارى ساخت و با این وسیله، او را کفایت کرد و پرورش داد و بى آن که او توان و نیرویى داشته باشد، او را بزرگ کرد. سپس [در حالت سوم] ، او را از شیر گرفت و روزىِ او را در کسب و کار پدر و مادرش قرار داد، و چنان در دل هاى آنان براى او محّبت و رحمت نهاد که گویى غیر از آن، چیز دیگرى ندارند ؛ به طورى که در بسیارى از حالات ، او را بر خودشان مقدّم مى داشتند. تا این که [به حالت چهارم رسید و] بزرگ و عاقل شد و براى خودش مشغول کسب و کار گردید . [در این حال ،]  عرصه بر او تنگ شد و به پروردگارش بد گمان گشت و همه حقوق خدا را در مالش انکار کرد، و از ترس تنگىِ روزى و بدگمانى به این که خداوند ـ تبارک و تعالى ـ اکنون و در آینده، روزىِ بازماندگانِ او را بدهد ، بر خود و خانوانده اش سخت گرفت .  اى پسرم! بدترین بنده، همین است .

الخصال : ص 122 ح 114 ، بحار الأنوار : ج 13 ص 414 ح 5 .

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

عقل و جهل

اصول کافی، جلد اول، کتاب عقل و جهل 


 امام باقر علیه السّلام فرماید:


 چون خدا عقل را آفرید از او بازپرسى کرده به او گفت پیش آى پیش آمد، گفت بازگرد، بازگشت، فرمود بعزت و جلالم سوگند مخلوقى که از تو بپیشم محبوبتر باشد نیافریدم و ترا تنها بکسانى که دوستشان دارم بطور کامل دادم. همانا امر و نهى کیفر و پاداشم متوجه تو است.


شرح- مراد بعقل چنانچه از جمیع روایات این باب استفاده مى‌شود همان قوه تشخیص و ادراک و وادارکننده انسان به نیکى و صلاح و بازدارنده او از شر و فساد می‌باشد چنانچه در روایت سوم عقل وسیله پرستش خدا و بدست آوردن بهشت معرفى شده ، پس عاقل کامل کسى است که آن اثر در او باشد، و مراد به پیش آمدن و بازگشتن عقل اینست که این موجود در برابر اوامر و نواهى خالقش کاملا منقاد و مطیع است و جمله آخر حدیث در روایات دیگر توضیح داده مى‌شود که کیفر پاداش مردم در روز جزا بمقدار عقل ایشانست.



  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰


معرفت خود و معرفت پروردگار خود. 

در بیان آنکه یک آدمی چند روح دارد 

بدان که اهل شریعت و اهل حکمت میگویند که بعضی از آدمیان سه روح دارند، و اینها ناقصانند، و  

بعضی از آدمیان چهار روح دارند و اینها مقتصدانند، و بعضی از آدمیان پنج روح دارند و اینها  

کاملانند، و این پنج روح هر یک غیر یکدیگرند، قالب بمثابه مشکوۀ است. روح نباتی که در جگر 

است بمثابه زجاجه است، و روح حیوانی که در دل است بمثابۀ فتیله است و روح نفسانی که در دماغ  

است بمثابه روغن است؛ و این روغن از غایت لطافت و صفا میخواست که اشیا را و حکمرت اشیا را  

کماهی بداند و به بیند بیش از آنکه نار بوی پیوندد: « یکاد زیتها یضیء و لو لم تَمَسسهُ نارً». پس این  

روغن نور باشد و چون نار که روح انسانی است بروغن پیوست «نور علی نور» باشد و چون نوراللّه  

بروح انسانی پیوست نور نور نور شد: «یهدی اللّه لِنوره مَن یَشاء» 

 بدان که بنزدیک این ضعیف آن است که هر آدمی که هست از کامل و ناقص یک روح  

بیش ندارد؛ اما آن یک روح مراتب دارد و در هر مرتبه نامی دارد از اسامی بسیار مردم میپندارند که  

مگر روح هم بسیار است و نه چنین است؛ روح یکی بیش نیست و جسم یکی بیش نیست، امّا جسم و روح  

مراتب دارد و در هر مرتبه ئی نامی دارد. 

 جسم و روح هر دو در ترقی و عروج اند و بمراتب برمیآیند تا بحدّ خود رسند، اگر آفتی بایشان نرسد. و چون بحدّ خود رسیدند، باز هر دو روی در نقصان می نهند. 

هر چیز که در زیر فلک قمر  

است عروجی دارد، و آن عروج را حدّی و مقداری معلوم است و نزولی دارد و آن نرزول را حدّی و  

مقداری معلوم است و در میان عروج و نزول استوائی دارد و آن استوارا هم حدّی و مقداری معلوم  

است، گوئیا صراط این است؛ و برین صراط چندین گاه ببالا می باید رفت، 

و چندین گاه راست می باید  

رفت، و چندین گاه بزیر می باید رفت. و این صراط بر روی دوزخ کشیده است،و آن بایست است و  

بایست دوزخی سخت و درهای بسیار دارد. و جملۀ خلق را گذر برین دوزخ است از نبی و ولی و پادشاه و رعیت و توانگر و دوریش و بزرگ و کوچک چیزها که نبود خواهند که بود و چیزها که برود  

خواهند که نبود و هر دو دوزخ است. و بعضی کس برین صراط خوش و آسان بگذرند از جهت آنکه  

سخن دانایان قبول کنند و بدنیا مشغول نشوند و حریص و طامع نباشند و ترک بایست کنند و کارهای  

دنیا را سهل و آسان برگیرند و بعضی کس افتان و خیزان بگذرند و بعضی کس بغایت در زحمت باشند  

و ناخوش و دشوار بگذرند از جهت آنکه سخن دانایان قبول نکنند و بدنیا مشغول شوند و بآتش حرص و  

طمع میسوزند و بآتش حسد گدازند. و هر که ازین صراط گذشت از دوزخ گذشت و ببهشت رسید،  

همان بهشت که اوّل در آن بوده است. 


انسان کامل

شیخ عزیزالدین نسفی

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

عالم لاهوت


عالم لاهوت را برترین عالم به لحاظ مرتبه (نه مکان) بر همه عوالم شمرده اند، و لاهوت مربوط به عالم آفریدگارست و این عالم را عالم غیب، عالم معنا، عالم امر ووو ذکر کرده اند و گفته اند؛ خداوند در منزلت و عالمِ لاهوتی خود در غیب مطلق بود، اقتضای ظهور عشق فرمود و تجلی نوری از ذات خود را بر خود هویدا کرد، بدون این که در آن تجلی، زمانی یا مکانی یا جهتی یا کمی یا کیفی یا اشاره و یا وضعی غیر این ها را که از خواص اجسام است، لحاظ شده باشد...


الله، اسم اعظم ذات پاینده که شامل همه اسماء، صفات و تجلیات حق هست، از امر خود، روح را که از نور فعلی و ارادی خویش است، مامور فرمود تا در آفرینش هستی با نظام و ترتیب خاصی حضور یابد و عوالم آفرینش یعنی عوالم وجود؛ جبروت و ملکوت و ناسوت را خلق نماید. که این همه کثرت که خواهم گفت؛ از آثار وحدت و جلوه های الهی هستند، و این سه عالم شئونی مخصوص بخود دارند و هرعالم به ترتیب، علتِ عالمِ دیگرست و بر آن احاطه وجودی دارد...


و اوست که امر عالم را به نظام احسن و اکمل از آسمان تا زمین تدبیر می کند، سپس در روزى که مقدارش به حساب شما بندگان هزارسال است، باز (حقایق و ارواح) به سوى او بالا می رود... «آیه 5 سجده» و جامی در قسمتی از هفت اورنگ، لیلی و مجنون با تعبیر زیبایی می گوید؛

درآن خلوت که هستی بی نشان بود * به کنج نیستی عالم نهان بود

و جو د ی مطلق ا ز قید مظا هر * ز نو ر خو یشتن بر خو یش ظا هر

بر و ن ز د خیمه ز ا قلیم تقد س * تجلی کر د د ر آ فا ق و ا نفس

به هر آئینه ای بنمود روئی * به هر جا خاست از وی گفتگوئی 


خداوند نور تجلی ذاتش را مظهر وجود خود قرار داد و در نتیجه تجلی خداوند بر خودش پدید آمده است و به وسیله نور ذاتش ظهور می یابد این نورِ خاصش، واسطه میان حق و همه مخلوقات است، روح القدس روحی از خدا، که تجلّی فعل و امر اوست...

.

حُسنِ روی تو بیک جلو ه که در آینه کرد 

ا ین همه نقش د ر آ یینه ا و ها م ا فتا د

اینهمه عکس مِی و نقش نگارین که نمود 

یک فروغِ رخ ساقی ست که در جا م افتاد


امید که ما نیز خداگونه گی خویش را در تجلی عشق مان، به فعل در آوریم...

 


  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

پیمانه عشق

‍ استاد به دنبال شاگرد است


استاد هست، برنامه هست، اما ما حاضر نیستیم از خانه هوا و هوس حرکت کنیم و به سوی سعادت گام برداریم . می ‌گوییم سخت است، مشکل است، غربت را چکار کنم، تنهایی را چکار کنم، از خوابم غریب می‌شوم، از شهوتم غریب می‌شوم، از شهرت غریب می‌شوم. با این عملکردها در دهکده دلمان می ‌مانیم و به جایی نمی‌ رسیم! اینها را باید کنار بگذاریم.


رو سینه را چون سینه‌ها

 هفت آب شو از کینه ‌ها 

وآنگه شراب عشق را

 پیمانه شو پیمانه شو 

باید که جمله جان شوی

 تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی

 مستانه شو مستانه شو


عشق دارد می ‌آید، پیمانه‌ اش نیست. شراب عشق را دارند می ‌ریزند، اما پیمانه ما واژگونه است. «کَذلِکَ سَلَکْناهُ فی‏ قُلُوبِ الْمُجْرِمینَ» اینها را در دل مجرمین هم می‌ فرستیم ، منتها دلهای آنها واژگون است، وارونه است. وارونه و واژگون بودن دل و قلب، دست خود ماست. پس استاد هست، درس هست، اما شاگرد نیست!

 

عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟ 

ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست


مشکل اینجاست ! یعنی اگر شما مشکل در استاد دارید، استاد مشکل در شاگرد دارد. استاد نشسته ناله می‌ کند که چرا نیستند؟ چرا نمی‌ آیند؟ اما بنده و جنابعالی نشسته‌ ایم و می‌ گوییم استاد نیست! صدا به همدیگر نمی‌ رسد. استاد دارد فریاد می‌ زند اما صدایش به گوش ما نمی ‌رسد؛ چون پشت دیوارهای هوا و هوس ایستاده‌ ایم. 


باید دیوار‌های هوای نفس را بشکنیم تا به استاد برسیم و متوجه شویم که استاد منتظر ما بود.


📕شاکله ، استاد مرحوم #محمد_مهدی_مهندسی (ره)

  • فیروزه فلاح نیک
  • ۰
  • ۰

ایمان به غیب

سلام بانو

درهای رحمت الهی باز است تا ره پویان راه کمال را در سراسر گیتی به سرانجام مقصود خویش برساند....

آماده‌باش و در حضور ! 

آنگاه که نیروهای غیبی به یاریت می‌شتابند و ایمانت را محک میزنند ، برخیز و به ندایشان آهسته و پیوسته آری بگو که : «الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون»

سوره مبارکه بقره آیه سوم 

در ازل پرتو عشقت ز تجلی دم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت

عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهمکنش زد

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز

دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد


حافظ غزل شماره ۱۵۲

  • فیروزه فلاح نیک