بی عشق، جهان مباد که کانون زندگی ار فروغ او گرم و روشن است و فشار طاقت فرسای حوادث با نوازش او مطبوع و آسان. 

راستی اگر ما عاشق نبودیم، چگونه این عمرِ دور و دراز و خسته کننده را طی می کردیم و با چه حرارت، کارخانه ی حیاتِ ما به کار می افتاد؟ 

برای که بر می خاستیم و برای که می نشستیم؟ 

آری قوت عشق با تحریک معنوی خود، ما را به فعالیت و کوشش وا می دارد و دورادور، دست بر سر و روی ما می کشد. 

همین عشق که دردِ بی درمان است، در عین حال درمانِ همه درد! 

عشق، فقط عشق، شمع محفل و انیس شب های تار ماست. عشق مدارِ زندگانی و شیرازه ی کتابِ امید و آرزوست؛ جاوید باد عشق به هر که و هر چه علاقه گیرد

جهان، عشق است، دیگر، زرق سازی  

همه بازی است، الا عشق بازی